واقعیت و ماهیت سلمان فارسی، همواره کسانی را به ستیزه با وی برانگیخته است. در روزگار ما باستان پرستان ایرانی، که از عمق حوادث و وقایع تاریخی بی خبرند، به جای آن که علل سقوط ساسانیان را در واقعیات عینی جست وجو کنند، گناه سقوط این سلسله و غلبه اعراب را یکسره به گردن سلمان می گذراند و سیل دشنام ها را از طریق نوشته ها و رسانه های خودشان به طرف این فرزند ایران و اسلام سرازیر کرده اند!
سلمان فارسی از شخصیت های بحث انگیر و چندبعدی تاریخ اسلام و ایران است. قاطبه مسلمانان، از شیعه و سنی، او را به عنوان یکی از اصحاب بلند مرتبه پیامبر (ص) و علی (ع) می ستانید. او در منظومه فکری فرق و مذاهب اسلامی جایگاه ویژه ای دارد و سنی و امامی و اسماعیلی و زیدی و اهل حق و اصحاب تصوف و فتوت، هریک به فراخور جهان بینی خود، تصویری از او ارائه کرده اند. این تصویر اگرچه گاه اغراق آمیز یا غیر واقعی است، اما همواره با حرمت و تقدس همراه است. در متون ادب فارسی که آیینه تمام نمای فرهنگ ایرانی است، سلمان در هیئت انسانی حق جو، عارفی وارسته، زاهدی سجاده نشین، حاکمی عادل و حکیمی فرزانه رخ کرده است. سنایی می فرماید:
از این مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا
اینجانب در کتاب «پارسای پارسی»، روایت متون ادب فارسی از سیمای این صحابی بزرگوار را با استناد به اسناد و آثار فراوان مورد تحلیل قرار داده ام و بر آنم که سیمای سلمان، آن گونه که گذشتگان ما در طی قرن های متمادی می شناخته اند، به خوبی از این متون قابل دریافت و بازسازی است.
سلمان فارسی، مثل همه شخصیت های موثر تاریخی، دشمنانی دارد. واقعیت و ماهیت سلمان، همواره کسانی را به ستیزه با وی برانگیخته است. در روزگار ما باستان پرستان ایرانی، که از عمق حوادث و وقایع تاریخی بی خبرند، به جای آن که علل سقوط ساسانیان را در واقعیات عینی جست وجو کنند، گناه سقوط این سلسله و غلبه اعراب را یکسره به گردن سلمان می گذراند و سیل دشنام ها را از طریق نوشته ها و رسانه های خودشان به طرف این فرزند ایران و اسلام سرازیر کرده اند!
ناصبی ها و سلفی ها و روشنفکران عرب طرفدار بنی امیه، که روزگار آل امیه و مروان را اوج درخشش اقبال قوم عرب می دانند، نیز نظر خوشی به سلمان به عنوان یکی از بزرگان شیعه و یکی از ارکان فرهنگ ایرانی ندارد. سلمان در میان مستشرقان نیز دشمنان آشکاری دارد، از جمله «هرووتیز» و «کلیمان هوار» رسما واقعیت تاریخی او را انکار کرده اند. آقای ناصر پورپیرار ظاهرا آخرین کسی است که با تلفیق دیدگاه های برخی خاورشناسان و قومیت گرایان عرب به نبرد با این شخصت تاریخی کمربسته است!
دیدگاه پورپیرار، آن گونه که در کتاب «پلی برگذشته آمده». اجمالا از این قرار است: سلمان شخصیتی افسانه ای و اسطوره ای است که به دست شعوبیه و قوم یهود جعل شده تا حقیقت قرآن و وحی الهی را زیر سؤال ببرند و او را آموزگار پیامبر (ص) جلوه بدهند!
پورپیرار در بخش سوم کتاب مزبور با تاکید بر نقش یهود در عرصه فرهنگ و اب و سیاست ایران در صد سال اخیر، نام سلمان را عمدا در کنار نام «مزدک» می گذارد و درباره این دو می نویسد: «اینک به وظیفه تبعیت از حقیقت و خرد و نیز به قصد انسداد این راه به ظاهر بازگشوده و هموار کرده یهود که به نیت ایجاد شکافی وسیع تر در شرق میانه، در این گرماگرم نبرد یهود و مسلمانان، به «تامل» در بنیان باورهای دیرین پرداخته ام و مقصدم هجوم به دویت سنگی ایرانی است که یکی از پیش و دیگری از پس اسلام در راه مسلمانی ایرانیان غلطانده اند. دو حکیم و مصلح و خردمند دروغین، مزدک و سلمان که به سعی قلم هایی، اینک بر تارک تاریخ ایران چون دو ابو الهول نشسته اند، سنجش صحت و یا نادرستی اسناد و شناسنامه معرفی این دو، راه را برای به آزمایش طلبیدن دیگر عناصر پرآوازه این گونه افسانه ها باز می کند» (ص 129).
فارغ از انشای گسیخته و در هم این عبارت، گستاخی نویسنده در کاربرد تعبیرات زننده ای چون «بت سنگی» و «ابو الهول» درمورد یک شخصیت مقدس اسلامی تاسف برانگیز است! پورپیرار این مضامین را در بخش های دیگر از کتاب خویش نیز آورده است. او سلمان را «افسانه ای دروغین» (ص 142) و از زمره «غول پیکران پوشالین دیرینه سال» (ص 143) می پندارد که افسانه ها و یادمانده هایشان «چندان درهم و آشفته است که از مجموعه آن ها بسیار بیش از شیرین کاری هی ملا نصر الدین به خواننده حس تمسخر شادمانه دست می دهد» (ص 143) و از این دست تعبیرات را که نقل آن ها در محضر خوانندگان گرامی شایسته نمی نماید.
شگفتا کسی که هیولایی چون صدام حسین را در نوشته های وبلاگ خویش می ستاید و القابی چون «سردار اسلام» و «مبارز خستگی ناپذیر» و «شیر اسیر» را به پای جانوری مثل دیکتاتور بغداد می ریزد، سلمان فارسی، این چهرم معصوم و دوست داشتنی -به باور همه مسلمانان از آغاز تاکنون-را «ابو الهول» و «بت سنگی» می خواند و به خیال خود او را مورد هجوم قرار می دهد!
نکته جالب تر در ادعاهای پورپیرار، که مخالفانش او را یک توده ای کهنه کار معرفی می کنند و ما به حرف های آن ها کاری نداریم، لحن دلسوزانه و ظهیر الاسلامی اوست. او گویا انکار هویت تاریخی این صحابی بزرگوار و پیشاهنگ اسلام ایرانیان را یک وظیفه شرعی! می داند. چراکه به عقیده او سلمان «مظهر بزرگ ترین تعرض به ساحت پیامبر اسلام» است (همان، ص 169). ما را باش که تاحالا خیال می کردیم، بزرگ ترین تعرض به ساحت پیامبر اسلام (ص) چیزی از قبیل فتنه های قریش و توطئه های کفار و منافقین و یا تحریف اسلام به دست «شجره ملعونه» بنی امیه بوده است، اما حالا به همت این نویسنده بزرگ به خطای خودمان پی بردیم!
در زمانه ای که نوشتن نقد و نشان دادن ضعف و قوت دیگران، آمد ندارد و هزار مصیبت و عقوبت را در پی خواهد داشت، دلم می خواست پورپیرار را به خاطر طرح مسائل تازه و شهامت در نقد باورهای رایج می ستودم، اما چه کنم که دست او، حداقل در ما نحن فیه، که قصه سلمان باشد، به کلی خالی است و حرف تازه ای جز آنچه دیگران گفته اند، در کیسه ندارد. همه تازگی و ابتکار او عمدتا دریافتن دشنام هی تازه است و بس!
پورپیرار، آن چنان شتابزده و خشمگین بر توسن سرکش انکار می تازد که متوجه تهافت ها و تناقض ها ی سخنان خویش نیست و نادانسته یافته های پیشین خود را پنبه می کند، به عنوان مثال او در حالی دم از انکار سلمان می زند که در بخش اول کتاب خویش (ص 74) سلمان را مورد اشاره آیه 103 از سوره نحل دانسته و بدین ترتیب بر موجودیت تاریخی او صحه گذاشته است: «قرآن، به کنایه، حتی سلمان را نسبت به آن زبان ناآشنا و ناتوان معرفی می کند: «می گوید بشری این ها را به تو می آموزد. آن کس زبان گنگ عجم می داند و این قرآن با زبان فصیح عرب است.» فارغ از تعریضی که در سخن پورپیرار وجود دارد، می توان از او پرسید که به کدام حجت آیه را نازل شده در شان سلمان فارسی می داند؟ و اگر این چنین است که آیه ای از قرآن درمورد کسی، ولو در تعریض به او نازل شده، چگونه می توان در مورد واقعیت تاریخی او چون و چرا کرد و او را جعلی پنداشت؟ پورپیرار در صفحه 227 کتاب خویش (بخش سوم) حرف هایش را در بخش اول فراموش می کند و اختراع سلمان را به عنوان «یکی ایرانی خردمند همه چیزدان»، سؤال تراشی در برابر همان آیه 103 سوره نحل و «اثبات یک عجمی همه کاره در برابر پیامبر» می داند و بعد این سؤال عجیب و غریب را مطرح می کند که سلمان سازان توضیح دهند که این همه اصرار غیر مستند در خلق چنین نخبه ایرانی با کدام هدف صورت می گیرد و ایران بدون سلمان چه چیز را از دست می دهد؟ جناب آقای پورپیرار! مگر سلمان فارسی، شخصیتی در حد بنده و جنابعالی است که وجود و عدم او برای تاریخ ایران، علی السویه باشد؟!
شاید تعجب کنید اگر عرض کنم پورپیرار به انکار کسی کمربسته است که از زندگی او اطلاع درستی ندارد و شرح حال ساده او را هم درست مطالعه نکرده یا اگر مطالعه کرده نفهمیده است! وی در جایی با نقل عبارتی از تاریخ طبری می نویسد: «طبیر در فهرست بندگان آزاد کرده پیامبر، نام سلمان را نیز می آورد. ظاهرا در زمان پیامبر که هنوز هیچ جنگ خارجی در کار نبوده، عریان کلب در اصفهان اسیر می گرفتند و می فروخته اند، آن هم به یک یهودی که از اصفهان تا مدینه بدون تعرض هیچ کس او را به دنبال کشاند تا سرانجام پیامبر سلمان را بازخرید و آزاد کند. به گمانم اگر همین شرح حال معیوب برای اخراج سلمان از تاریخ کافی نباد، در اثبات بی کارگی سلاطین سلاسانی کافی است ک عریان می توانسته اند تا اصفهان برسند و اسیر ببرند» (بخش سوم، ص 177).
ایشان در صفحه 223 همین بخش مجددا همین برداشت از تاریخ طبری را تکرار می کنند. این در حالی است که در تاریخ طبری و هیچ یک از دیگر مآخذی که به زندگی سلمان پرداخته اند، چنین ادعایی اساسا مطرح نشده است. به راستی اگر همین چند خط برای محک زدن دقت علمی و فهم ایشان از متون تاریخی کافی نباشد و شتابزدگی او را برای اخراج آدم های هزار و چهارصد سال پیش از تاریخ نشان ندهد، قطعا می تواند عجز ایشان را از خواندن و فهمیدن عبارات ساده فارسی به خوبی اثبات کند. عین عبارت طبری، آن گونه که آقای پورپیرار نقل کرده، از این قرار است: «سلمان فارسی نیز بود که کنیه ابو عبداللّه داشت و از دهکده ای از اصفهان و به قولی رامهرمز بود و اسیر عریان کلب شد که او را به یک یهودی در وادی القری فروختند». همان گونه که ملاحظه می فرمایید در عبارت طبری تنها به اسارت سلمان اشاره رفته و در مورد زمان و مکان این واقعه سخنی مطرح نشده است. اسارت سلمان براساس مآخذ متعدد، سال ها بعد، پس از آن که قصد عزیمت از عموریه به یثرب را داشت اتفاق افتاد، نه در اصفهان و نه در زیر گوش سلاطین بیکاره ساسانی! آیا همین چند سطر برای باز کردن مشت این محقق سترگ و پوچ کردن آن ادعاهای بزرگ کافی نیست؟! کسی که در فهم عبارت ساده طبری این گونه دچار مشکل است، چگونه می تواند مدعی تحقیق در تاریخ و فرهنگ شرق میانه باشد؟! ظاهرا براساس معیارهای تاریخ نگاری پورپیراری برای اخراج شخصیت های تاریخی حتی به درک متون ساده تاریخی و خواند شرح حال ساده آن ها هم نیازی نیست!
دلیل خداپسندانه! آقای پورپیرار برای انکار سلمان فارسی، این نکته است که گویا عده ای با اختراع این شخصیت در پی آن بوده اند که سلمان را مربی ومعلم پیامبر (ص) جا بزنند و اصالت وحی قرآنی را زیر سؤال ببرند. وقت دیگری باید در این باب سخن بگوییم، اما حیفمان می آید در این جا سؤال ساده را مطرح نکنیم که سلمان فارسی، یعنی کسی که در مدینه به خدمت رسول اکرم (ص) رسیده، چگونه می توانسته آموزگار قرآن به پیامبر (ص) باشد؟! اگر این چنین بود پیامبر (ص) می باید در طی سیزده سال مکه و یکی دو سال در مدینه، پیش از حضور سلمان، دست روی دست می گذاشت و منتظر رسیدن سلمان از گرد راه و آزاد شدن او از قید و بند و شکنجه یهود بنی قریظه می ماند، اما چه کسی است که نداند امهات اندیشه اسلامی در سال های مکه نازل شده و هویت قرآن در همین دوران شکل گرفته است، نکته دیگر این است که مگر آنان که سلمان را آموزگار پیامبر (ص) خوانده اند و سودای نفی رسالت آن حضرت را از این راه در سر می پرورانده اند، چند نفر بوده اند و چه مقدار در نظر مسلمانان و محققان وزن و اعتبار دارند؟ اگر بنا باشد به خاطر سخنان یاوه دشمنان و دوستان، کسی را انکار و از صحنه اعتبار و تاریخیت ساقط کنیم که سنگ روی سنگ بند نمی شود و بعید نیست که با این شعبده بشود خود آقای پورپیرار را با آن هیکل و صولت از صحنه تاریخ غیب کرد!
واقعیت آن است که هرگز یخ این تلقی در میان مسلمانان نگرفته و مفسران اسلامی، در ذیل برخی از آیات قرآن، به این شبهه پاسخ های قاطع و دندان شکن داده اند. آری اخیرا برخی از باستان پرستان خارج نشین حرف های مفتی در این باب نوشته و منتشر کرده اند که هیچ کس وزن و ارزشی برای آن ها قائل نیست.
گویا آقای پورپیرار تکلیف خودش را با پدیده استشراق هنوز روشن نکرده است. درحالی که نگرش منفی نسبت به دیدگاه های خاورشناسان در برخی نوشته های ایشان موج می زند، شاهد برخوردهای دوگانه ایشان با موضوع نیز هستیم. پورپیرار از طرفی ماسینیون را به خاطر دفاع از هویت تاریخی سلمان به سختی توبیخ می کند واز طرف دیگر دست «هرووتیز» را در دعوای با ماسینون بالا می برد و برای او هورا می کشد (بخش سوم، ص 182). یک بام و دو هوا که گفته اند یعنی همین!
پورپیرار، درحالی در مورد هویت تاریخی سلمان جرزنی می کند که شک و شبهه های موجود درباره یک شخصیت مجهول و مجعول به نام عبداللّه بن سبا را در بخش سوم کتاب خویش0ص 185) به فراموشی سپرده و نکاتی را که در بخش های قبلی کتابش از علامه عسگری در باب او ذکر کرده، از خاطر برده است. او در بخش سوم می نویسد: «تلاش ماسینیون برای استحکام این حدیث حتی با متوالی کردن ناقلان… سرانجام بی حاصل می ماند و بالاخره مجبور می شود اعتراف کند که در حدیث «سلمان منا اهل البیت» هم اثر انگشت یک یهودی بسیار مشهور و مخرب به نام ابن سبا که تظاهر به تشیع می کرده، آشکار است». برخورد دوگانه پورپیرار با موضوع سلمان و ابن سبا در این جا یادآور این بیت سنائی است:
گاو را دارند باور در خدایی عامیان
نوح را باور ندارند از پی پیغمبری!
صرف نظر از جنبه های تاریخی، آیا این بزرگ ترین ستایش از قدرت شعوبیه و یهود نیست که به شکل اغراق آمیزی دست پیدا و پنهان آن ها را همه جا ببینیم و شخصیت عظیمی مثل سلمان فارسی را نیز برساخته آنان بدانیم؟! با شعوبیه که خوخد جریان مشکوکی در تاریخ هستند و گویا دست جریانات سیاسی عرب در شکل گیری و تقویت آن ها بی تاثیر نبوده، از آن مایه دانش و توان بهره مند بوده اند که دست به چنین جعل بزرگی بزنند؟ اگر آن ها از چنین قدرت و شوکتی بهره مند بودند، این گونه از صفحه تاریخ حذف شدند و حافظه تاریخی مردم ما آن ها را از یاد نمی برد.
اساسا سلمان فارسی که خود را «سلمان محمدی» و «فرزند اسلام» می خواند، چه تناسبی از لحاظ فکری با شعوبیه دارد تا آنان برای جعل او سرمایه گذاری کنند؟
همین پرسش با شدت بیشتر در مورد یهود هم مطرح است. سلمان فارسی آن گونه که در متون و منابع ما ترسیم شده، شکنجه شده و زخم خوده بزرگ یهود است. به راستی باید از آقای پورپیرار پرسید اگر یهودیان سلمان را سفارش داده و شناسنامه اش را جعل کرده اند، این جزئیات ضد یهودی در زندگی نامه سلمان از کجا آمده است؟ آیا قوم یهود که به حسابگری شهره عالم اند، چه نفعی از آفریدن چنین شخصیتی به دست می آورده اند؟ آفریدن یک مسیحی تازه مسلمان که دشمن فکری یهود است و سال ها برده یهودیان بوده و جای شلاق آنان هنوز بر پیکر او دیده می شود و به تدبیر اوست که توطئه یهود و کفار قریش در خندق نقش بر آب می شود، جز تف سربالایی برچهره دسیسه گران یهودی چه معنایی می تواند داشته باشد؟ مگر این که بگوییم یهودیان به عمد و با این خودزنی فکری و فرهنگی، قصد داشته اند نعل وارونه بزنند و رد گم کنند و حالا پس از گذشت قرن ها نویسنده ای پیدا شده که دست آن ها را خوانده و توطئه پیچیده آن ها را نقش بر آب ساخته است! آیا فانتزی تر از این می توان اندیشید و در باب مسائل تاریخی قاضوت کرد؟!
متاسفانه پورپیرار همین بی انصافی را در حق فردوسی و شاهنامه هم انجام داده است. او در حالی شاهنامه را اثری «یهود ساخته» می داند (رک: نامه ایشان به وزیر محترم ارشاد در همین باب و…) که ظاهرا حتی برای یک بار هم شده، فهرست مطالب و داستان های شانامه را از نظر نگذرانده و از داستان هایی که فردوسی در نکوهش تباهی های یهود به نظم کشیده و نمونه آن را در داستان «لنبک آبکش و براهام جهود» می توان دید، به کلی بی خبر است!
فصل «بنی امیه» در بخش دوم کتاب پورپیرار، بی شباهت به قصیده ای بلند در اثبات فضایل آل ابو سفیان نیست! وقتی عبارات تند ایشان در باب سلمان را، کهبه بخشی از آن اشاره رفت، در کنار عبارات ملاطفت آمیر و توجیه گرایانه او در مورد بنی امیه می گذاریم، جز حیرت و شگفتی چیزی عایدمان نمی شود، به نظر پورپیرار، تشکیل حکومت اموی راهی بوده است که خردمندان عرب برای خروج از بن بست سیاسی موجود برگزیده اند (ص 157). به عقیده ایشن شخص معاویه چو در روزگار عمر صاحب منصب قضا در شام بود، لذا دارای «اشتهار به سلامت» بود و نمی تون او را بی سروپایی از سفیانیان دانست! (همان، ص 159).
پورپیرار درباره نفرت شیعه از بنی امیه به واسطه خونخواهی امام حسین (ع) ژست شش در چهار علمی به خود می گیرد و وقتی نوبت به بنی امیه می رسد، یکباره با فراموش کردن دیدگاه های تنفربار خویش در باب سلمان و… مدعی می شود: «اما مورخ نمی تواند و نباید مدعی خونی باشد و شخصیتی را در تاریخ منفور شمارد» (همان، ص 160). به نظر ایشان: «آنچه از نظر مورخ قابل بررسی است، اوضاع عمومی اسلام است در زمان بنی امیه و مروانیان، نه شراب خواری و میمون بازی احتمالی یزید که دلیل تاریخی بر صحت یا رد آن به دست نیست» (همان، ص 160).
به باور پورپیرار، تفاوت عمده ای میان بنی امیه و بنی هاشم نیست، «وانگهی آنچه را بنی امیه به عنوان راه حلی برای پایان دادن به درهم ریختگی سیاسی در مرکز اسلام پیشنهاد دادند، همان شیوه وراثت در خلافت بود که شیعه پس از مرگ پیامبر عرضه می کند؛ با این تفاوت که تشیع وراثت را در خاندان پیامبر می پسندد و بنی امیه درخاندان خود» ! (همان، ص 160) این قبیل سخنان اگر یکسره برخاسته از بی خبری پورپیرار از مبانی ابتدایی تفکر شیعه نباشد، مصداق «جهانیدن اسب وقاحت از چنبر جهالت» است و لا غیر!
داوری آقای پورپیرار، درباره داستان پرآب چشم عاشورا نمونه ای دیگر از بی انصافی علمی او را نشان می دهد و می تواند بخشی از انگیزه او را در مخالفت با سلمان و اندیشه و فرهنگ او برملا سازد. او پس از خدشه در اسناد تاریخی این واقعه با صراحت تمام می نویسد: «در مرحله ای از تاریخ اسلام، بین فرهنگ و مدیریت دادوستد شام با فرهنگ مدیریت عبادت مدنیه، بر سر نحوه اداره امپراتوری اسلام و سهمی که هریک باید ببرند، اختلافی بروز کرد و نه با سازش که با شمشیر حل و فصل شد» (همان، ص 169).
به همین سادگی!! دعوای امام حسین (ع) و یزید بر سر نحوه اداره امپراتوری و سهم طرفین بود! و طرفین چون بعد از مدتی کلنجار رفتن نتوانستند باهم کنار بیایند، کار به جاهای باریک کشید و یک عده یک عده دیگر را کشتند! همین و همین! حالا حق با کی بود و با کی نبود، کاری نداریم، چون وظیفه مورخ که این حرف ها نیست! تحلیل تاریخی پورپیرار از عاشورا با همه غرابتش، از تازگی تهی است و پیش از وی توسط شخص یزید در این بیت بیان شده است:
لعب الهاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحی نزل!
بر این اساس باوجود ابهام در منابع تاریخی ما چه کار داریم پشت سر یزید صفحه بگذاریم و بگوییم شراب خوار یا میمون باز بوده (تازه میمون بازی هم که در دنیای امروز عجیب نیست و نوعی حمایت از حیوانات محسوب می شود! ) پس الباقی می ماند «گسترش مرزهای اسلام درآن روزگار تا اسپانیاو فرانسه» و «آرامش حاکم بر جامعه آن روزگار» که لابد به همت و تدبیر بنی امیه و سرداران اسلام دوستی چون حجاج بن یوسف و دیگران ایجاد شده است!
به راستی براساس این نگرش که از سوی برخی مستشرقان طرفدار بنی امیه و جماعتی از روشنفکران قوم گرای عرب و برخی سلفی ها و به تبع آنان توسط آقای پورپیرار ترویج می شود، کار همه فاتحان و غالبان را حتی اگر ظالم باشند می توان توجیه کرد و هیولاهایی مثل یزید و صدام حسنی را تطهیر کرد. طبعا در این دستگاه فکری، که حق را از آن پیروزمند میدان می داند، شخصیت حق طلب و آرمان خواهی چون سلمان محلی از اعراب نمی تواند داشته باشد و همین است رازورمز اصلی جوش و خروش هایی که در پس حمایت از وحیانیت اسلام رخ نهفته است!
نتیجه گیری
1- سلمان فارسی، شخصیت مورد احترام و قبول تمامی فرق اسلامی در طول تاریخ است. اجماع مسلمانان و انبوه روایاتی که به نام و سیره او اشاره دارند و در صحاح فریقین نقل شده اند، حضور او را در عرصه فرهنگ اسلامی تثبیت می کنند. این قبیل روایات براساس سنت سفاهی متقنی که در نقل حدیث در میان سلف صالح رواج داشته، به دست ما رسیده و خدشه در کلیت آن ها راه خدشه در بسیاری از حقایق دینی را هموار می سازد.
2- این که برخی از شعوبیه یا یهود یا دیگر دشمنان سلمان فارسی کوشیده اند او را به عنوان آموزگار پیامبر (ص) در تنظیم آیات قرآن معرفی کنند، بیانگر قول ضعیف و بی پایه ای است که هرگز مورد قبول مسلمانان قرار نگرفته و اصحاب تاریخ و تفسیر به آن پاسخ قاطع داده اند. اجمال پاسخ آن ها از این قرار است که سلمان در مدینه و سال ها پس از نزول قرآن کریم و شکل گرفتن امهات اندیشه اسلامی به پیامبر (ص) پیوست. چنین شخصیتی هرگز نمی تواند آموزگار وحی باشد. اما این که پیامبر (ص) در امور جاری از مشورت های او و جمعی دیگر از یاران راستین خود بهره می برده، حکایت دیگری است و ربطی به ادعای دشمنان و مخالفان سلمان ندارد، طبعا به بهانه چنین احتمالی نمی توان واقعیت تاریخی او را نادیده گرفت و انکار کرد.
3- شعوبیه و یهود هرگز از آن مایه قدرت، خرد و آگاهی بهره نداشته اند که شخصیت عظیم و پیچیده ای چون سلمان فارسی را جعل کنند ابعاد ضد نژادی و ضد یهودی موجود در سیره و زندگی این یار بزرگوار پیامبر (ص) نیز چنین احتمالی را به شدت درهم می کوبد، چراکه نه شعوبیه و نه یهود، نفعی از تراشیدن یک دشمن فکری و فرهنگی برای خویش نمی برده اند!
4- دیدگاه های آقای پورپیرار، در نفی سلمان فارسی جز بیان دشنام های تازه هیچ حرف نوی را دربرندارد. سخنان ایشان هرچند تصریحی در آثار ایشان به این موضوع نیست ملغمه ای است از ادعاهای برخی مستشرقان وشماری از قومیت گرایان عرب و سلفی ها. داوری های آقای پورپیرار در این باب، همان گونه که نشان دادیم، متناقض و به شدت شتابزده است. ایشان به گواهی نوشته هایشان، حتی اطلاع و تصور روشنی از زندگی نامه سلمان فارسی ندارند. نمونه هایی از این بی اطلاعی را در ادعای اسارت سلمان در اصفهان به دست اعراب بنی کلب نشان دادیم.
5- برخورد دوگانه پورپیرار با سلمان و بنی امیه، دم خروسی است که از میان کتاب های ایشان بیرون زده و می تواند انگیزه اصلی نویسنده را از بی مهری نسبت به سلمان روشن کند!
6- در عین حال پذیرش هویت تاریخی سلمان فارسی و هر شخصیت تاریخی دیگر، به معنی پذیرفتن همه افسانه ها و اسطوره هایی که پیرامون چهره آن ها شکل گرفته نیست. جزئیات غیر مستدل در زندگینامه شخصیت ها نمی تواند دستمایه نفی و انکار آن ها و برپاکردن جنجال های بیهوده واقع شود. یک محقق راستین تاریخ وظیفه دارد به نقد جزئیات مزبور و پیراستن آن ها از سیمای حقیقت بپردازد و با کنار هم نهادن واقعیت های قطعی، پازل تاریخ را تکمیل کند.
شعوبیه و یهود هرگز از آن مایه قدرت، خرد و آگاهی بهره نداشته اند که شخصیت عظیم و پیچیده ای چون سلمان فارسی را جعل کنند.
اخیرا صفحه مجازی فعال در اینستاگرام و یوتیوب با نام
@kandlus_network
با تکیه بر شرح حال معیوب ناصر پورپیرار از شخصیت سلمان فارسی و زیر سوال بردن معجزه قرآن و بی احترامی به مقدسات اسلامی نماهنگی منتشر کرده تا با استفاده از نام رسول الله و صحابه تا در برار آیه 103 سوره نحل سوالتراشی کنند و حقیقت قران و وحی الهی را زیر سوال ببرند.
کوچکترین وظیفه ما گزارش صفحه و ویدئو این صفحه و حذف این تاریخ سازی جعلی و توهین این اشخاص بکنیم
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما